نگارمنگارم، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 19 روز سن داره

negar maman

بهترین روز زندگیم

مائده  عزیزم از اینکه حالم رو میفهمی ازت ممنونم ولی فکر نمی کنم مامان خوبی باشم دقیقا درست میگی وقتی من ناراحتم  نگار هم یه جورایی کلافه است انگار که از همه ی غم های درونم خبر داره امیدوارم که اینطور نباشه فقط برام دعا کن که تمام لحظات سخت تموم بشه دیگه دارم  یواش یواش کم میارم   این تمام لحظه هایی است که بدون تو میگذره اینم لحظات با تو بودنم   عزیزم  دوردونه ی قشنگم امروز بهترین روز عمرمه بهترین ساعت های زندگیمو دارم میگذرونم آخه تو امروز پیش مامانی هستی دخمل یکی یکدونم امروز با من اومده اداره ...
28 آبان 1393

بدون عنوان

منزلگه عشاق دل آگاه حسین است بیراهه نرو ساده ترین راه حسین است از مردم گمراه جهان راه مجویید نزدیکترین راه به الله حسین است فرا رسیدن ماه محرم تسلیت باد   ساربانا مهلتی دارم در این جا مشگلی رفته از دستم گلی از وی نبردم حاصلی اندر این دشت بلا رفته زدستم نوگلی من حسین باوفا آرام جان گم کرده ام ساربان بهر خدا یک ساعتی آهسته تر اندر این دشت بلا گم گشته از من تاج سر یعنی یک دنیا برادر از من خونین جگر اندر این صحرا ززجور گوفیان گم کرده ام ساربانا مهلتی تا تابر سر نعش حسین راز دل گویم ببارم خون دل از هردو عین در عزایش عالمی را پکنم از شور و شین من برادر در میان خاک و خون گم کر...
4 آبان 1393

یکی یکدونم

روشنایی بخش زندگی هستی بخشم دخترم نگار از اینکه مامان فرصت با تو بودنش محدود تر شده غمیگنه ولی نمیدانم باید چه کار کنم انقدر وقتم پر شده که حتی فرصت نمی کنم وبلاگت رو به روز کنم اما افسوس که چاره ای نیست هفته گذشته بالاخره بختش باز شد و عکس آتلیه شمارو گرفتیم انقدر شاسی که برات زده بودیم قشنگ شده بود  بلا فاصله به دیوار اتاق نصبش کردیم شب قبل ساعت یازده بود که خوابیدی و ساعت پنج صبح از خواب بیدار شدی و عکست رو نشون می دادی و می گفتی مامان   ، من  قربونت برم آخه اون موقع صبح چه وقت بیداری بود خلاصه با تمام بازیگوشیهات ( هی بابایی رو بوس میکردی هی منو ) ساعت 6:30 بود که خوابیدی و منم که میخواستم بیام سر کار ...
4 آبان 1393
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به negar maman می باشد